مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون


 


سخت کوشی، پایداری و بردباری در راه کسب دانش، بنا به سرشت خود مقدس است و ارزش قاطع عبرت آموزی، سرمشق گیری و الگوسازی دارد. شاید بهترین آموزگار جوانان، نه تنها در راه دشوار و دلکش دانش بلکه نیز در مسیر پرسنگلاخ زندگی، آشنایی با زندگانی دانشمندان باشد. اکثر مردان علم با تحمل دشواری‌ها و ناکامی‌ها و پیگیری سرسختانه هدف پاک خویش و پایمردی در راه آن، می‌توانند بهترین الگو و سرمشق برای تقویت روحی جوانان باشند که اهمیت آن از مقاله‌ها و آموزش‌های «روش شناسی علمی» به‌مراتب بیشتر است، گذشته از آن که آگاهی از زندگانی علمی دانشور، به راستی آموزش روش شناسی را نیز در خود نهفته دارد. تبار این دانشمند که نام کامل او ژاک بوشه دو کروه کور دوپرت، است از طرف پدر به یک خانواده‌ی قدیمی ناحیه‌ی شامپانی و از طرف مادر به خالوی ژاندارک می‌رسید. او در سپتامبر 1788 (شهریور 1167) در آردن فرانسه زاده شد و در اوت 1868 (مرداد 1247) در آبه‌ویل در گذشت و علوم تخصصی‌اش پیش از تاریخ و دیرین‌شناسی انسانی بود. وی تنها وارث ذکور خانواده‌ی مادری یود و در 1818 نام خود را از این خانواده گرفت و به این ترتیب بوشه دوپرت نامیده شد. پدرش پیش از انقلاب کارشناس امور مالی بود. و در دوره‌ی امپراتوری رئیس گمرک آبه‌ویل شد. او، به عنوان یک طبیعی‌دان خوب و عضو مکاتبه‌ای انستیتوی رشته‌ی گیاه‌شناسی، با لامارک، کوویه، و الکساندر برونیار آشنایی داشت. بوشه، که دانشجوی متوسطی بیش‌نبود، وارد اداره‌ی امور گمرک شد، و همه‌ی زندگی کاری خود را در آن‌جا گذرانید. در 1825 به ریاست گمرک آبه‌ویل منصوب گردید، و بقیه‌ی عمر را در این شغل صرف کرد. بوشه در آغاز جوانی نوشتن درباره‌ی موضوعات ادبی، فلسفی، اقتصادی، و اجتماعی را آغاز کرد. در کتاب عقیده‌ی آقای کریستوف (1825-1834)، که به سبکی طنز آمیز نوشته شده بود، از آزادی سیاسی و تجاری، و شأن کار و صنعت، و الغای مجازات اعدام دفاع کرد. آثار دیگرش به وضع زنان و آموزش همگانی مربوط می‌شدند. او یکی از نخستین کسانی بود که برگزاری نمایشگاه‌های جهانی را پیشنهاد کردند. به نظر می‌رسد که با پیروان سن سیمون ارتباط نزدیک داشت. مهمترین اثر فلسفی خود به نام درباره‌ی آفرینش را «مقاله‌ای درباره‌ی خاستگاه و پیشرفت موجودات» توصیف کرد. این اثر، که ظاهراً از بوفون، شارل بونه، و لامارک، و نیز از «فلسفه‌ی طبیعت» آلمانی، گرفته شده است، نظریه‌ای درباره‌ی تکامل کلی طبیعت عرضه می‌دارد- نظریه‌ای تقریباً آشفته که از اجزای متعددی تشکیل شده است، اما نمونه‌ای از گرایش رومانتیک فرانسوی است. بوشه دوپرت، پس از انتقال به آبه‌ویل، ریاست انجمن دانشوران محلی آن شهر، به نام «انجمن رقابت» را (که در 1177 تأسیس شده بود) برعهده گرفت. غنای کم‌نظیر بسترهای مجاور در دره‌ی سفلی، و مصب رود سوم (Somme) موجب گردید که در اعضای این انجمن علاقه‌ی خاصی به باستان شناسی و دیرین شناسی بیدار شود. سنگواره‌های متعددی از پستانداران از زیر خاک بیرون آورده و برای کوویه فرستاده شدند. و در 1835 فیزیک‌دان جوانی، موسوم به کازیمیر پیکار، اکتشافات و تعیین هویت تبرهایی را که از سنگ صیقلی ساخته شده بودند آغاز کرد. به دنبال مرگ پیکار در 1841، بوشه دوپرت پژوهش‌های او را، که در موردشان از سال 1837 با وی همکاری کرده بود، ادامه داد. نتایج این تحقیق، که در 1840 تقدیم «انجمن رقابت» شده بود، در 1846 زیر عنوان درباره‌ی خاستگاه صنعت ابتدایی، یا هنرها به چاپ رسید. بوشه دوپرت دو دسته از اشیا را، بر حسب محلی که این‌ها در آن کشف شده بودند، به‌دقت از یک دیگر متمایز نمود. گروه‌ اول، شامل تبرهایی بودند از سنگ تراشیده و صیقل یافته و ابزارهایی ساخته شده از سنگ یا شاخ، که از بسترهای نزدیک به سطح زمین، مرداب‌های زغال، و بستر رود سوم، به‌دست آمده بودند. این اشیا را به قومی «سلتی»، که پیشینیان بلافصل اقوام گل تصور می‌شدند، نسبت می‌دادند. اشیای دیگر، تبرها و ابزارهای تراشیده شده‌ی سنگی را شامل می‌شدند که از ناحیه‌ی نهشته‌های سیلابی بسیار قدیمی‌تری در مانشکور، لوپیتال، و مولن کینیون به دست آمده بودند. این بسترها، یعنی نقاط «توفانزاد» کوویه و برونیار، معمولاً بقایای حادثه‌ای زمین شناختی یعنی نتیجه‌ی «توفان یا سیلابی» مهیب محسوب می‌شدند که تاریخش به پایان دوران سوم می‌رسید. دیری نکشید که آن‌ها را «زمین‌های انتقالی» نامیدند و بعدها ناشی از یخچال‌های دوره‌ی پلئیستوسن تعبیر کردند. در این بسترها تبرها و ابزارهای سنگی با استخوان‌های سنگواره‌های پستان دارانی که کوویه آن‌ها را انواع منقرض می‌دانست Elephas Prinigenius، کرگردن، و از این قبیل-آمیخته شده بودند. بوشه دوپرت وجود «انسان پیش از توفان» را، که معاصر با این انواع از بین رفته و بنابراین بسیار قدیمی‌تر از هرگونه جمعیت شناخته شده‌ی انسانی بود، از این سنگواره‌ها استنتاج نمود. برای رسیدن به این نتیجه‌ها، لازم بود که انسان به اعتبار کار و ایزار تعریف شود و نه صرفاً به اعتبار عقل و زبان؛ آتشزنه‌های تراشیده به منزله‌ی اشیای ساخته‌ی دست انسان به شمار آیند؛ و روش چینه‌شناسی دقیقی به خدمت گرفته شود. این همه در آن زمان جدید بود، و پیامدها زننده به نظر می‌رسیدند: بوشه دوپرت تقریباً هیچ‌کس را مجاب نکرد. کتاب او، که در 1847 با عنوان جدید دوره‌ی باستانی سلتی و پیش از توفان تجدید چاپ شد، موفقیتی به دست نیاورد، و با اینکه در مطبوعات انتقادی سطحی از آن شد، علم رسمی آن را نادیده گرفت. فرهنگستان علوم هیئتی را مأمور کرد که به حقایق قضیه رسیدگی کند؛ اما هیئت هیچ اقدامی نکرد، و هیچ سخن دیگری در این باره گفته نشد. اما باید متذکر شد که بوشه دوپرت این اشتباه را کرد که در مجموعه‌ی تبرها و ابزارهای خود دسته‌ی مشکوکتر سنگ‌های کوچکی را جای داد که بر روی آن‌ها «اشیای هنری» ،«نمادها»، و «خطوط تصویری» مربوط به پیش از توفان را می‌دید. به‌علاوه، تعبیر فلسفی-تاریخی او درباره‌ی انسان کاملاً گستاخانه بود. اما علت اصلی مقاومت در میان دانشمندان وفاداری آنان به آموزش‌های کوویه بود. همه‌ی کشف‌های پیشین در این زمینه-کشف های جان فرر(1799)، آمی بوئه، و کراهه (1823)، پل تورنال و ژولی ین دو کریستول، به‌خصوص کشف‌های اشمرلینگ با همین مقاومت روبه‌رو شده بودند، همچنان که در انگلستان نیز، که باکلند همان نقشی را ایفا می‌کرد که کوویه در فرانسه، کشف‌های ج. مکنری و رابرت گادوین آستین هم با همان مقاومت رو به‌رو شده بودند. ارزش هیچ یک از این کارها چنان که باید و شاید شناخته نشد مگر وقتی که بوشه دوپرت بر مسند توفیق نشست.
در این ضمن، بوشه دوپرت، که از کشف‌های ف.آ.اسپرینگ در بلژیک (1853)و اشیای یافته شده در سنتاشول (1856)تشویق شده بود، پژوهش‌های خویش را ادامه داد. جلد دوم کتاب دوره‌ی باستانی سلتی و پیش از توفان موفقیتی بیش از جلد اول کسب نکرد، اما جوزف جان پرستویچ و هیوفاکنر را، که به انجام پژوهش‌های مشابهی در انگلستان مشغول بودند، برانگیخت که در 1858 و 1859 به آبه‌ویل بیایند. این دو تن، که زود به ارزش کار بوشه دوپرت معتقد شده بودند، سایر دانشمندان انگلیسی، و از جمله چارلزلاین، را تشویق کردند که به ایشان بپیوندند. همه‌ی آنان اظهارات بوشه دوپرت را تأیید کردند. فرهنگستان علوم سرانجام ناگزیر شد که سکوتش را بشکند. آلبر گودری را برای تحقیق مسئله به آبه‌ویل فرستاد و، براساس گزارش مساعد وی، ملزم به پذیرش نظریات بوشه دوپرت گردید. بوشه دوپرت، در رساله‌ی درباره‌ی انسان قبل از توفان و کارهایش، کتاب کوچکی که با احتیاط فراوان نوشته شده بود، جزئیات کارهایش، آزمون‌هایش، و پیروزی نهاییش را بازگو کرد (1860). تأسف وی فقط از این بابت بود که در مورد اشیای هنری، نمادها، و خطوط تصویری هنوز صدای شک و تردید به گوش می‌رسید. گرچه به نظر می‌رسید که هنوز لازم است بقایای سنگواره‌ی واقعی این انسان فرضی باستانی پیدا شود، و مقدار بسیار زیادی از آن‌ها تا آن زمان کشف شده بود؛ اما همه‌ی این یافته‌ها مورد اعتراض قرار گرفته بودند. آثاری که اسپرینگ پیدا کرد از مغاره‌ای به دست آمده بودند، و لارته آن‌ها را در اورینیاک به دست آورد (1860). در 23 مارس 1863، بوشه دوپرت در معدن سنگ مولن کینیون یک دندان انسانی و چند تبر، و در 28 مارس سه دندان، یک استخوان آرواره، و یک تبر یافت. این کشف هیجان فراوانی برانگیخت، اما در عین حال این امکان را نیز به وجود آورد که مبارزه‌ی خشونت باری در مطبوعات انگلستان درگیرد، مطبوعاتی که بوشه دوپرت را متهم ساختند که عامل یا، اگر نه، قربانی بسیار ساده لوح دروغ ‌پردازی ناشیانه‌ای بوده است. دانشمندان فرانسوی، که آن موقع از بوشه دوپرت پشتیبانی می‌کردند، و دانشمندان انگلیسی، که گرفتار شک شده بودند، از 9 تا 18 مه 1863 در پاریس و سپس در آبه‌ویل گرد آمدند، و در پایان نتیجه گرفتند که این کشف اصیل و معتبر است. با این حال، افکار عمومی، به‌خصوص در انگلستان، قانع نشد؛ اما کار فاکنر، لارته، ویبرای، و دیگران، کشف ها را به چند برابر رسانید، و اندکی بعد ثابت شد که قدمت انسان بیش از حدی است که حتی بوشه دوبرت توانسته بود تصورش را بکند. بوشه دوپرت همه‌ی این وقایع را در جلد سوم آثار باستانی شرح داد. او به پیگیری حفاری‌هایش پرداخت سنگواره‌های انسانی کم ‌و بیش مستندی گرد آورد، و به نوشتن (مخصوصاً نوشتن کتاب ابزارهای سنگی، 1865) ادامه داد. او در 1866 چند سالی پیش از آن‌که بیماری به زندگیش پایان دهد، به ریاست افتخاری «انجمن رقابت» برگزیده شد. بوشه دوپرت نخستین کسی نبود که آتشزنه‌های تراشیده شده، یا حتی سنگواره‌های انسانی، را کشف کرده باشد؛ و قسمتی از موفقیت نهایی‌اش را مدیون غنای غیر عادی بسترهایی بود که در آن‌ها حفاری کرده بود. با این حال، در استفاده‌ی دقیق از روش چینه‌شناسی و کاربرد ماهرانه‌ی فنون حفاری برتری زیادی بر پیشانیش داشت. نقطه‌ی قوت دیگر او این بود که نمی‌گذاشت به واسطه‌ی مقاومتی که در برابر عقیده به قدمت زیاد نوع انسان می‌شد، دلسردی در وجودش راه یابد. تأثیر وی در انسان‌شناسی قابل ملاحظه بود. اگر چه او متفننی بود که کارش گاهی کیفیتی نایکدست داشت، شایسته است که به عنوان مردی شناخته شود که موفق به قبولاندن فکر «دیرین شناسی انسانی» گردید.